قرآن كريم به زبان قوم پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نازل شده است . اين معنا از همان دوران مورد تاكيد بوده است ; ولى با پيدايش مذاهب و نحلههايى مانند غلو، تصوف و اخباريگرى و در زمان معاصر در اثر آشنايى با مباحث هرمنوتيك و فلسفههاى غربى مورد ترديد و انكار واقع شده است ; اما شبهاتى كه در اين زمينه مطرح كردهاند، سست و مردود است و عقل، سيره عقلا، قرآن و حديث، به زبان قوم بودن قرآن را تاييد مى كنند .
در اين مقاله نكات ياد شده، شرح و بسط داده شده است .
نوع فهم و تفسير آيات قرآن تا حدود فراوانى به نوع ديدگاهى كه مفسر از ابعاد گوناگون قرآن دارد، مرتبط است . يكى از ابعاد قرآن كه در زمينه آن ديدگاههاى مختلفى عرضه شده است، زبان قرآن است .
برخى زبان قرآن را زبانى متعالى و فراعرفى مىشمارند و برخى ديگر به عرفى بودن آن باور دارند و هم سنخ زبان قوم پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مىدانند . ديدگاههاى ديگرى هم در اين خصوص مطرح است كه در اينجا ذكر آنها لازم به نظر نمىرسد .
از ميان اين ديدگاهها عرفى بودن زبان قرآن قابل تاييد است و ادله و شواهد فراوانى آن را تقويت مى كند كه در اين مقاله، تفصيل آن خواهد آمد .
ديدگاهها و نظريات گوناگون زبان شناختى كه در باره زبان قرآن عرضه شده است، در پاسخ به اين سؤال است كه خداى تعالى در قرآن كريم به چه زبانى با قوم پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله سخن گفته است . آيا زبان خاصى را در افاده مقاصدش به آنان برگزيده است؟ اگر چنين است، تمايز و تفاوت آن با زبان آنان چقدر بوده است؟ آيا در تمام جهات زبانشناختى از زبان آنان متمايز بوده يا در برخى از جهات چنين بوده است؟ يا اينكه هيچ تمايز و تفاوت زبان شناختى با زبان آنان نداشته است؟ به بيان روشنتر آيا خداوند در قرآن كريم واژگان جديدى به كار گرفته است و اگر چنين نيست و همان واژگان قوم رسول خدا صلى الله عليه و آله را به كار برده، آيا در همان معانى معهود و رايج آنان استعمال كرده استيا از آن واژگان معانى جديدى اراده كرده است؟ و چنانچه معانى جديدى از آنها قصد كرده است، آيا بدون قرينه، آن معانى را قصد نموده استيا قرينهاى براى آنها قرار داده است . نيز آيا در استعمال واژگان از همان قواعد دستورى قوم پيامبر صلى الله عليه و آله تبعيت كرده استيا قواعد جديدى براى اين امر وضع كرده است؟ همچنين آيا در استفاده از زبان قوم آن حضرت در افاده مقاصد همان ويژگىهاى بلاغى معهود آنان را نظير مجاز و استعاره و كنايه را ابقا كرده يا آنها را در قرآن تجريد نموده است؟ همچنين آيا ارتباط زبان قوم رسول خدا صلى الله عليه و آله با فرهنگ آنان در كاربردهاى قرآنى همچنان محفوظ مانده است و زبان قرآن همسان زبان آن قوم با فرهنگشان مرتبط استيا اين ارتباط در قرآن از ميان رفته است؟
در پاسخ به سؤالاتى كه مذكور افتاد، برخى به فراعرفى و فراقومى بودن زبان قرآن به طور كلى يا در بعضى از جهات زبانشناختى قايل شدهاند ; مثلا گفتهاند: مراد از بحرين، برزخ، و لؤلؤ و مرجان در آيات مرج البحرين يلتقيان . بينهما برزخ لايبغيان . يخرج منهما اللؤلؤ و المرجان (1) [رحمن / 19 و 20 و 22] به ترتيب على و فاطمه عليهما السلام و رسول خدا صلى الله عليه و آله و حسن و حسين عليهما السلام است [1] يا مقصود از انفس و ديار در آيه ولو اناكتبنا عليهم ان اقتلوا انفسكم او اخرجوا من دياركم ما فعلوه الا قليل منهم (2) [نساء / 66] به ترتيب، خواهشها و دلهاست [2] يا گفتهاند: در قرآن كريم مجاز وجود ندارد و بر اين اساس الفاظى مانند سمع و بصر در آيات صفات مشترك معنوى تلقى مىشوند [3] و يا گفتهاند: در قرآن بر خلاف زبان قوم پيامبر صلى الله عليه و آله بطون و متشابهات وجود دارد [4].
در مقابل، بيشتر دانشمندان اسلامى به عرفى بودن زبان قرآن در تمام جهات زبان شناختى باور دارند ; لذا الفاظ قرآن را بر همان معانى معهود زمان پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله حمل مىكنند ; مگر آنكه قرينه معتبرى بر خلاف آن معانى بيابند و از لحاظ ويژگىهاى زبان شناختى مثل مجاز و تشابه و بطن هيچ تمايزى ميان زبان عرب عصر نزول قرآن قايل نيستند .
عرفى بودن زبان قرآن از همان عصر نزول قرآن حتى در آيات قرآن و احاديث معصومان عليهم السلام مورد تصريح و تاكيد قرار گرفته است . پس از آن نيز مبناى بسيارى از علوم مانند تفسير، لغت، فقه و اصول واقع شده است ; اما با پيدايش مذاهب و نحلههايى چون غلو، تصوف و اخباريگرى، عرفى بودن زبان قرآن مورد انكار قرار گرفت و به عنوان بطن، مفاهيمى به قرآن نسبت داده شد كه عرف اهل زبان با آنها بيگانه است .
مباحثى كه تاكنون در زمينه زبان قرآن مطرح بوده، تقريبا از آنچه آمد، تجاوز نمىكرد ; اما اكنون حوزه اين مباحث توسعه يافته و سؤالات جديدى مطرح شده است ; نظير اينكه آيا عرفى بودن زبان قرآن به معناى مماشات با عقايد باطل جاهلى نيست؟ آيا اين نظريه به مفهوم سطحى بودن معانى قرآن نيست؟ [5].
طرح اين شبهات و سؤالات برخى را بر آن داشته است كه در پارهاى از آيات به فراعرفى بودن زبان قرآن قايل شوند و به اين ترتيب زبان قرآن را تركيبى از زبان عرفى و فراعرفى بدانند [6] ; اما واقعيت امر اين است كه زبان قرآن در سراسر آيات قرآن عرفى است و البته اين به معناى مماشات با عقايد باطل جاهلى و سطحى بودن معانى قرآن نيست . قرآن كريم از نظر تشابه و بطون نيز تفاوتى با زبان عرفى ندارد . نه وجود اخبار غيبى و علمى در قرآن موجب غير عرفى شدن زبان آن مىشود و نه وجود مجاز در تعابير و بهرهگيرى از تصورات و باورهاى باطل عرب در افاده مقصود در قرآن قابل انكار است .
اجمال نظريه مورد بحث اين است كه قرآن كريم به زبان رايج در ميان قوم پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نازل شده است . اين نظريه، لوازمى دارد كه اينك بيان مىشود .
الف . بهرهگيرى از واژگان زبان قوم: يكى از لوازم اين نظريه آن است كه در قرآن از همان واژگانى كه در زبان قوم رسول خدا صلى الله عليه و آله وجود داشته است، در افاده مقاصد استفاده شده باشد و نيز آنچه خداوند از آن واژگان اراده فرموده است، نبايد جز همان معانى معهود آن قوم باشد . البته اراده معانى ديگرى از آن واژگان پذيرفتنى است ; اما در اين صورت بايد با قرائن صارفه همراه باشد .
ب . پيروى از قواعد دستورى عربى: از ديگر لوازم عرفى بودن زبان قرآن اين است كه در قرآن از همان قواعد صرفى و نحوى رايج در ميان قوم رسول خدا صلى الله عليه و آله تبعيتشده باشد .
ج . وجود ويژگىهاى بلاغى عربى در قرآن: لازمه ديگر اين نظريه آن است كه همان خصوصيات بلاغى رايج در ميان قوم پيامبر صلى الله عليه و آله نظير حذف، تكرار، مجاز و كنايه در قرآن كريم نيز وجود داشته باشد و هر خصوصيتى كه در زبان آنان نيست، در قرآن هم وجود نداشته باشد .
د . قابل فهم قوم بودن قرآن: از لوازم سخنى كه به زبان قوم رسول خدا صلى الله عليه و آله ايراد شده، اين است كه آنان مراد از آن را بفهمند ; همچنانكه وقتى خود با يكديگر سخن مىگفتند، مراد همديگر را مىفهميدند .
ه . جواز مراجعه به كلام قوم در فهم قرآن: هم سنخى قرآن با كلام قوم پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مقتضى آن است كه چنانچه پارهاى از آيات قرآن همسان متون بشرى تشابه و ابهام داشته باشد، بتوان به منظور فهم مراد اين آيات و رفع تشابه و ابهام از آنها به متون نثر يا نظم آن قوم مراجعه كرد .
و . تناسب با فرهنگ قوم: زبان هر مردمى تنها وسيله تفهيم و تفهم ميان آن مردم نيست ; بلكه نماد و نمايه فرهنگ و جهانبينى آن مردم است [7] ; زيرا زبان هر قومى زاييده فرهنگ و جهانبينى آن قوم است ; به عبارت روشنتر واژگان و خصوصيات زبان شناختى هر قومى در نوع دانشها و باورها، آداب و رسوم، حرفهها و فنون و موقعيت جغرافيايى و تاريخى آن قوم ريشه دارد ; به همين روى ملاحظه مى شود كه مثلا عربها براى شتر و اسكيموها براى برف اسامى بسيارى را ساختهاند [8] يا عربها شخص خسيس را دستبسته [مائده / 64]، اما فارسها او را ناخن خشك مىخوانند و نظاير آنها .
بنابر اين يكى ديگر از لوازم عرفى بودن زبان قرآن مرتبط بودن آن با فرهنگ و جهانبينى قوم پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله است .
ناگفته نماند كه اولا نظريه مورد بحث نظريهاى زبان شناختى است ; لذا فقط ناظر به زبان و خصوصيات زبانى قرآن است ; بنابر اين عرفى بودن زبان قرآن به مفهوم عرفى و بشرى بودن محتواى قرآن و در نتيجه بطلانپذيرى پيامها و ناتوانى پاسخگويى به نيازهاى دينى در تمام اعصار و امصار و محدوديت نگرش قرآن به عالم دنيوى و مادى و امكان فهم حقايق غيبى قرآن براى تمام انسانها نيست .
ثانيا اين نظريه مربوط به بخشى از قرآن كريم است كه مدلول لفظى دارند ; بنابراين حروف مقطعه آغاز برخى از سورهها كه مدلول لفظى ندارند، از محل بحث و شمول اين نظريه خارج است .
6 . ادله عرفى بودن زبان قرآن
در تاييد اين نظريه كه زبان قرآن همان زبان قوم پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله است، ادله و شواهد فراوانى وجود دارد كه اينك مهمترين آنها مىآيد .
مسلم است كه خداى تعالى حكيم است و لازمه حكمتش آن است كه كارهاى پسنديده انجام دهد و از كارهاى ناپسند دورى كند [9]. يكى از كارهاى ناپسند آن است كه وقتى كسى با مخاطبش سخن مىگويد، جز به همان زبان معهود و آشنايش سخن گويد يا از الفاظ زبان او معناهايى را اراده كند كه نفهمد ياالفاظ را در قالب زبانى و فرهنگى قابل فهمش به كار نبرد .
ناپسندى اين كار به چند جهت است:
اولا غرض اصلى تكلم با مخاطب، القاى مقصود است و زمانى كه مخاطب مقصود خدا را در نيابد، بواقع خدا كار عبث و بىفايدهاى را انجام داده است و چنين كارى از شخص حكيم ناپسند است .
ثانيا اگر خداوند به گونهاى سخن گويد كه مخاطب نتواند مراد او را بفهمد و در عين حال از او بخواهد كه مرادش را دريابد و حتى آن را جامه عمل پوشد، در واقع او از مخاطب تكليف فوق طاقتخواسته است . روشن است كه اين كار ناپسند است و شخص حكيم چنين نمىكند [10].
ثالثا چنانچه خداوند از الفاظ و تعابير معهود مخاطب، معناهايى را جز آنچه را كه او مىشناسد، اراده كند، اغراء به جهل كرده است و اين ناپسند است و از شخص حكيم سر نمىزند [11].
رابعا چنانچه خدا به زبانى ناآشنا با مخاطب سخن بگويد يا از الفاظ آشنا براى مخاطب معناهايى را قصد كند كه معهود او نيست، بواقع از رهگذر اين تكلم، بيان مقصود نكرده است . حال اگر در طى اين تكلم به مخاطب فرمانى داده و بر ترك آن كيفر قرار داده باشد، بديهى است كه او امتثال فرمان نخواهد كرد . بىترديد كيفر دادن اين مخاطب بر ترك فرمان ناپسند است ; چون آن در واقع عقاب بلابيان تلقى مىشود .
صرف نظر از آنكه به لحاظ عقلى تكلم به زبانى نامعهود و ناآشنا با مخاطبان ناپسند و قبيح است و از خداى حكيم سر نمىزند، سيره عقلا در هر عصر نيز همواره چنين بوده است كه به منظور القاى مقاصد خود به زبانى كه براى مخاطبان معهود و مفهوم بوده باشد، سخن گفتهاند ; حتى آنان كه به زبان مخاطبان خود آشنايى نداشتهاند، تلاش كردهاند كه يا نخستبه فراگيرى زبان آنان روى بياورند و سپس به تفهيم مقاصد خويش به آنان بپردازند يا از كسانى كه زبان آنان را مىدانند، براى اين امر كمك بگيرند . بنابراين خداى بزرگ كه در راس عقلاى عالم است، به طريق اولى بايد مقاصد خويش با مخاطبان خود را به زبان قابل فهم و معهود آنان القا كند .
ملاحظه آيات قرآن و تفاسيرى كه مفسران پژوهشگر بر آنها نوشتهاند، نشان مىدهد، در قرآن هيچ واژهاى نيست كه در زبان قوم رسول خدا صلى الله عليه و آله نبوده باشد يا گنگ و بىمعنا باشد و هيچ جملهاى نيست كه در غير قالب زبانى و فرهنگى آن قوم بوده باشد و در نتيجه براى آنان معنا و مفهومى نداشته باشد . اگر هم مراد پارهاى از آيات براى برخى از مردم در نگاه اول مبهم مىنمايد، اين ابهام در اثر بىتوجهى به همه قرائن لازم براى فهم آيات است ; لذا با دقت در اين قرائن، مراد آن آيات كاملا وضوح مىيابد ; بنابراين آيات قرآن مانند لغز و معما نيست و ابهامى كه ذكر آن رفت، از سوى خداى تعالى در آيات قرآن ايجاد نشده است [12].
علاوه بر اين بسيارى از آيات قرآن به نحو مطابقى يا التزامى بر نزول آن به زبان قوم پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله دلالت دارد . برخى از آياتى كه به نحو مطابقى بر اين معنا دلالت مىكند، چنين است:
انا انزلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون [يوسف / 2] ; ما آن را به صورت خوانش عربى فرود آورديم ; بلكه در آن انديشه كنيد .
كتاب فصلت آياته قرآنا عربيا لقوم يعلمون ولو جعلناه قرآنا اعجميا لقالوا لولا فصلت آياته ءاعجمى و عربى [فصلت / 1 و 44] ; [اين] كتابى است كه آياتش به صورت خوانش عربى براى مردمى كه [آن را] مىفهمند، بيان شده است و اگر آن را خوانش غيرعربى مىكرديم، مىگفتند: چرا آياتش [به زبان ما] بيان نشده است . آيا آن غير عربى باشد و حال آنكه [زبان ما] عربى است .
و لقد نعلم انهم يقولون انما يعلمه بشر لسان الذى يلحدون اليه اعجمى و هذا لسان عربى مبين [نحل / 103] ; و مىدانيم كه مىگويند: بشرى [آن را] به او مىآموزاند . زبان كسى كه به سوى او منحرف مىشوند، غيرعربى است و حال آنكه اين به زبان عربى شيواست .
چنانكه ملاحظه شد، قرآن تصريح دارد كه غرض از نزولش آن است كه قوم پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله آن را بفهمند و در آن انديشه كنند و بديهى است لازمه اين امر آن است كه قرآن به زبان معهود آنان باشد ; به همين رو خداى تعالى فرمود: ما آن را خوانش عربى كرديم ; بلكه آن را بفهمند .
آيات فصلت علاوه بر آنكه بر اين معنا صراحت دارد كه قرآن به زبان قوم پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نازل شده، حاوى نوعى استدلال نيز بر اين معناست . توضيح آنكه چنانچه گويندهاى با مخاطبان خود به زبان ناآشنايشان سخن بگويد، به طور طبيعى با اين اعتراض آنان مواجه خواهد شد كه چرا به زبان خودمان با ما سخن نمىگويى . چنين اعتراضى در خصوص قرآن نيز - چنانچه به زبان قوم رسول خدا صلى الله عليه و آله نازل نشده بود - قابل طرح است . چنانكه در آيه شريفه آمده، آنان مىگفتند: چرا قرآن [به زبان ما] بيان نشده است؟ چرا در حالى كه ما عرب هستيم، قرآنى كه براى ما نازل شده، به زبان غيرعربى است؟
در حالى كه قرآن يكى از مهمترين پديدههاى تاريخى است و انگيزههاى فراوانى براى نقل چنين اعتراضى در خصوص آن وجود داشته است، هيچ كسى در تاريخ اين اعتراض را از قوم پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نقل نكرده است ; بنابراين در اين زمينه بر قرآن اعتراض نكردهاند و از اين عدم اعتراض روشن مىشود كه قرآن به همان زبان رايج و معهود خودشان نازل شده است .
در آيه نحل نيز به گونهاى ديگر بر «به زبان قوم بودن قرآن» استدلال شده است . خداوند در اين آيه براى دفع توهم مشركان مبنى بر اينكه قرآن را شخصى اعجمى به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مىآموزاند، به عربى مبين بودن قرآن كربم استناد كرده است . لازمه چنين استنادى آن است كه عربى مبين بودن قرآن براى مشركان معلوم و مسلم بوده باشد وگرنه چنين استناد و استدلالى نتيجهاى نداشت ; چون نتيجه بخش بودن هر استدلالى به اين است كه بر مقدماتى معلوم و مسلم متكى باشد . بر اساس چنين مقدماتى مىتوان امرى را كه معلوم و مسلم نيست، ثابت كرد . بنابراين از اينكه خداوند در آيه مورد بحثبه عربى مبين بودن قرآن استناد كرده است، فهميده مىشود كه آن براى مخاطبان معلوم و مسلم بوده است .
اين آيه صرفا بر اين معنا دلالت ندارد كه واژگان قرآن به زبان قوم پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله است ; بلكه بر وجود اين خصوصيت در تمام ابعاد زبان شناختى قرآن دلالت دارد ; چون اين آيه از طرفى قرآن را مبين و مفصل مىخواند و لازمه آن اين است كه همه ابعاد زبان شناختى قرآن براى قوم رسول خدا صلى الله عليه و آله معهود و آشنا باشد و در اين زمينه با زبان رايج در ميان آنان هيچ تفاوتى نداشته باشد وگرنه قرآن براى آنان مبين و مفصل نمىتوانستباشد . از طرف ديگر زبان قرآن را عربى خوانده و اعجمى بودن آن را انكار كرده است . اين دو واژه بر معنايى ژرفتر و گستردهتر از نوع واژگان دلالت دارد ; يعنى عربى بودن قرآن و اعجمى نبودن آن صرفا به اين معنا نيست كه نوع واژگان قرآن عربى است و مثلا فارسى و رومى و حبشى و نظاير آنها نيست ; بلكه بر اين معنا نيز دلالت دارد كه زبان قرآن قابل فهم براى آنان است و از هر گونه گنگى خالى است ; به همين رو راغب مىنويسد: «عربى به معناى سخن شيوا و آشكار است» و افزوده است كه عربى به معناى شخصى نيز كه مقاصدش را به شيوايى بيان مىكند، به كار مىرود [13] ; در مقابل «اعجم كسى است كه در زبانش نوعى گنگى است ; چه عرب باشد يا غيرعرب، و اين به آن جهت است كه عرب از [زبان] عجم (غيرعرب) كم مىفهمد» [14].
لازمه اين معنا نيز آن است كه زبان قرآن در همه جهات زبان شناختى نظير نوع واژگان و معانى آنها، نوع تعابير، قواعد دستورى و تناسب فرهنگى با زبان قوم پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله سنخيت داشته باشد .
عرفى بودن زبان قرآن در روايات متعددى مورد تاكيد قرار گرفته است ; مانند رواياتى كه در آن به مردم سفارش شده است كه به هنگام مشتبه شدن كارها به قرآن مراجعه كنيد و از آن را راهنمايى بگيريد [15] يا رواياتى كه در آنها ائمه عليهم السلام فرمودهاند: احاديث ما را بر قرآن عرضه كنيد . اگر مخالف آن بود، آنها را وانهيد [16].
لازمه مضامين اين روايات آن است كه قرآن به همان زبان معهود مخاطبان باشد وگرنه چگونه بتوانند به هنگام مشتبه شدن امور از قرآن راهنمايى لازم را بگيرند يا چطور بدانند چه حديثى با قرآن مخالف است كه آن را وانهند .
علاوه بر اين رواياتى كه به آنها اشاره شد و به نحو التزامى بر عرفى بودن قرآن دلالت داشتند، روايات متعدد ديگر نيز وجود دارد كه بر اين معنا صراحت و دلالت مطابقى دارند .
براى نمونه آوردهاند كه يكى اصحاب امام صادق عليه السلام به آن امام عرض كرد: برخى روايت كردهاند كه در آيه شريفه ياايها الذين آمنوا انما الخمر و الميسر والانصاب والازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه لعلكم تفلحون (3) [مائده / 90] مراد از خمر و ميسر و انصاب و ازلام اشخاصى [مانند ابوبكر و عمر] هستند . آن حضرت فرمود: ما كان الله عز و جل ليخاطب خلقه بما لا يعلمون ; خداى عزوجل را نسزد كه با خلقتش به زبانى كه نمىفهمند، سخن گويد [17].
نمونه ديگر اين است كه آوردهاند: امام سجاد عليه السلام بارى در باره بنى اسرائيل سخن مىگفت و ظاهرا در ميان سخن خود آيه قل فلم تقتلون انبياء الله من قبل ان كنتم مؤمنين (4) [بقره / 91] را كه خطاب به يهوديان زمان پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله است، قرائت فرمود . يكى از اصحاب عرض كرد: اى زاده رسول خدا صلى الله عليه و آله چگونه خداوند اين گروه را بر زشتكارى گذشتگانشان نكوهش و سرزنش مىكند ; در حالى كه مىفرمايد: ولا تزر وازرة وزر اخرى (5) [انعام / 164]. امام سجاد عليه السلام فرمود: قرآن به زبان عربى نازل شده است ; از اين رو در آن با اهل زبان به زبانشان سخن مىگويد . (6) آيا به شخصى تميمى كه قيبلهاش به جايى شبيخون زده و ساكنان آن را كشته است، نمىگويى: به فلانجا شبيخون زديد و چه كرديد؟ عرب هم مىگويد: ما نسبتبه فرزندان فلانى چه كرديم و خلاندان فلانى را به اسيرى گرفتيم و فلان جا را ويران كرديم . منظور اين نيست كه آنان خود چنان كردند ; بلكه مراد از سخن تو خطاب به شخص تميمى سرزنش كردن او و مقصود از سخن عرب افتخار كردن به اين است كه قومش چنان كردند . سخن خداى عز وجل در اين آيه نيز در سرزنش [يهوديان] حاضر [در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله] بوده است ; چون قرآن به اين زبان نازل شده است . اين افراد به آنچه گذشتگانشان كرده بودند، خشنود بودند و آن را درست مىدانستند ; به همين جهت رواست كه به آنان گفته شود: شما چنان كرديد» [18].
قرآن كريم به زبان قوم پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله يعنى به همان واژگان و معانى معهود و قواعد دستورى و خصوصيات بلاغى و فرهنگى موجود در ميان آنان نازل شده است ; چون فعل خداى تعالى به حكمت متصف است و لازمه حكمت آن است كه شخص حكيم به زبان معهود مخاطبان سخن بگويد و سيره عقلا در هر عصر و مصر نيز چنين بوده است . آيات قران و احاديث معصومان عليهم السلام نيز بر همين معنا تصريح دارند .
پنهان نيست كه اين نظريه با سؤالات متعددى مواجه است كه مجال بررسى آنها در اين مقال وجود ندارد . (7)
1) دو دريا را روان كرد ; بهگونهاى كه به هم برسند . ميان آندو حايلى است كه به [حوزه] همديگر تجاوز نمىكنند . . . از هر دو مرواريد و مرجان بر مى آيد .
2) و اگر بر آنان (دو رويان) مقرر مىكرديم كه به كشتن تن دهيد يا از خانههاى خود در آييد، جز اندكى از آنان آن را به كار نمىبستند .
3) اى مؤمنان! شراب، قمار، بت و تيرهاى قرعه، پليد و عمل شيطان است . از آن دورى كنيد تا رستگار شويد .
4) بگو اگر [به آنچه بر شما نازل شد] ايمان داشتيد، پس چرا پيش از اين پيامبران خدا را مىكشتيد .
5) هيچ باربرى بار ديگرى را به دوش نمىكشد .
6) ان القرآن نزل بلغة العرب فهو يخاطب فيه اهل اللسان بلغتهم .
7 . نويسنده تعدادى از اين سؤالات را قبلا طى مقالهاى پاسخ گفته است [19].
1 . حويزى، عبدعلى ; تفسير نورالثقلين، ط 4، قم، مؤسسه اسماعيليان، 1370 ش، ذيل آيات .
معرفت، قم، ش 24، ص 43- 45 .
2 . ذهبى، محمدحسين ; التفسير و المفسرون، ط 2، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1396 ق، ج 2، ص 387 .
3 . قاسمى، محمدجمال الدين ; محاسن التاويل، ط 2، بيروت، دارالفكر، 1398 ق، ج 1، ص 222 به بعد و مصطفوى، حسن ; روش علمى در ترجمه و تفسير قرآن مجيد، ج 1، قم، دارالقرآن الكريم، 1409 ق، ص 24- 33 .
4 . معرفت، محمدهادى ; التفسير و المفسرون، ط 1، مشهد، الجامعة الرضوية للعلوم الاسلاميه، 1418 ق، ج 1، ص95- 101 و ايازى، سيدمحمدعلى ; «قرآن و بازتاب فرهنگ زمانه» ، مفيد، قم، دانشگاه مفيد، ش 10، ص 45 به بعد .
5 . ايازى، پيشين و اردبيلى (آيت الله . ; «مشكل ما در فهم قرآن» ، مفيد، قم، دانشگاه مفيد، ش 8، ص 11 به بعد .
6 . عنايتى راد، محمدجواد ; «زبانشناسى دين در نگاه الميزان» ، پژوهشهاى قرآنى، قم، مركز فرهنگ و معارف قرآن، ش 10- 9، ص 40 .
7 . ايزوتسو، توشى هيكو ; خدا و انسان در قرآن، ترجمه احمد آرام، چ 2، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1368 ش، ص 4 و 20 و ايازى، سيد محمدعلى ; «قرآن و فرهنگ زمانه» ، مفيد، قم، دانشگاه مفيد، ش 8، ص 58- 60 .
8 . يول، جرج ; نگاهى به زبان، ترجمه نسرين حيدرى، چ 1، تهران، سمت، 1374 ش، ص 289 .
9 . مطهرى، مرتضى ; كلام و عرفان، بىچا، تهران، صدرا، بىتا، ص 64 .
10 . وحيد بهبهانى، محمدباقر ; الفوائد الحائريه، ط، قم، مجمع الفكر الاسلامى، 1415 ق، ص 106 .
11 . همان .
12 . طباطبايى، محمدحسين ; قرآن در اسلام، بىچا، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1361 ش، ص 24 و همو ; الميزان، بىچا، قم، منشورات جماعة المدرسين فى الحوزة العلميه، بىتا، ج 1، ص 9 .
13 . راغب اصفهانى ; مفردات الفاظ القرآن، بىچا، قم، المكتبة المرتضويه، بىتا، ذيل عرب .
14 . همان، ذيل عجم .
15 . مجلسى، محمدباقر ; بحارالانوار، ط 2، بيروت، 1403 ق، ج 77، ص 136 و 179 و ج 92، ص 17 .
16 . همان، ج 2، ص 165 و 225 و 227 و 235 و 243 و 249 و ج 5، ص 80 .
17 . همان، ج 24، ص 300 و ج 79، ص 236 .
18 . همان، ج 45، ص 296 .
19 . مؤلف ; «نظريه عرفى بودن زبان قرآن (كارآيىها و توهمات)» ،